خواب به انگلیسی می شود Sleep (معنی خوابیدن هم می دهد). Sleep in bed می شود در تختخواب خوابیدن. خود تختخواب پس میشه bed یا bedstead  اتاق خواب میشه bedroom و تو خواب یا در خواب میشه in sleep و بریم بخوابیم میشه let’s go to sleep و آیا خوابیدی میشه are you sleeping و کم خوابی میشه insomnia (اینسامنیا) که یک بیماری رایج هم هست. ضمنا کم خواب میشه sleepless. کلمات هم خانواده، نکات گرامری و حقایق جالب خواب در انتهای مطلب را از دست ندهید.

کلمات هم خانواده Sleep

  • Sleep   خوابیدن (فعل)
  • Sleep   خواب ( اسم )
  • Sleeping bag   کیسه خواب
  • Sleeping car   کوپه تختخواب دار
  • Sleeping partner   شریک غیرفعال
  • Sleeping pill   قرص خواب
  • Sleeping sickness   بیماری خواب
  • Rapid eye movement sleep   حرکت تند چشم در خواب
  • REM sleep   خواب همراه با حرکات سریع چشم
  • Lie   دراز کشیدن

Sleep به عنوان فعل

1-to rest your mind and body by closing your eyes and becoming unconscious

1-استراحت بدن و ذهن با بستن چشم ها و از هوش رفتن

  • I couldn ‘t sleep last night. I was awake all night long.   من دیشب نتوانستم بخوابم. تمامِ شب بیدار بودم
  • I usually try to sleep for at least eight hours every night.   من معمولا سعی می کنم هر شب حداقل 8 ساعت بخوابم
  • Did you sleep soundly/well last night?   آیا دیشب خوب خوابیدی؟
  • I slept badly/poorly.   من دیشب بد خوابیدم
  • We were sleeping peacefully when a sudden loud noise woke us up.   وقتی یک صدای بلند ناگهانی از خواب بیدارمان کرد ، آرام خواب بودیم
  • I can never sleep on airplanes.   من هیچ وقت نمی توانم در هواپیما بخوابم
  • He has trouble sleeping.   او با خوابیدن مشکل دارد / خوابیدن برایش سخت است

Sleep‌ گاهی اوقات مجازا استفاده می شود:

  • New York is the city that never sleeps. ( = a city that is full of activity all night)   نیویورک شهری است که هیچ وقت نمی خوابد. (یعنی شهری که تمام شب پویا و فعال است)

2- to have enough space for (a specified number of people) to sleep in it

2- فضای کافی برای تعداد خاصی از افراد که در آن قرار بگیرند/ ظرفیت داشتن

  • The tent sleeps five adults.   چادر به اندازه پنج بزرگ سال ظرفیت دارد

چند اصطلاح رایج با کلمه Sleep (در حالت فعل)

  • Let sleeping dogs lie   پا روی دم شیر گذاشتن
  • Sleep around   با بیش از یک نفر رابطه جنسی داشتن یا هم بستر شدن
  • Sleep away   یک زمان خاص را به خواب گذراندن یا تلف کردن
  • Sleep a wink   چشم روی هم نگذاشتن
  • Sleep in   دیر از خواب بلند شدن
  • Sleep like a baby/log   مثل خرس خوابیدن
  • Sleep off   خوابیدن تا زمانی که اثر داروی بیهوشی یا الکل برود
  • Sleep on it   خوب در مورد چیزی فکر کردن و بعدا در موردش تصمیم گرفتن
  • Sleep over   در منزل شخص دیگری خوابیدن
  • Sleep through   خوابیدن با وجود سر و صدا
  • Sleep tight   خوب خوابیدن/ عمیق خوابیدن
  • Sleep together   با هم رابطه جنسی داشتن یا خوابیدن
  • Sleep with   با کسی رابطه جنسی داشتن

Sleep به عنوان اسم

1-the natural state of rest during which your eyes are closed and you become unconscious

1-حالت طبیعی استراحت که طی آن چشمهای تان بسته شده و بی هوش می شوید ( به خواب عمیقی فرو می روید).

  • I just need to get some sleep.   من فقط کمی خواب لازم دارم
  • How much sleep did you get last night?   دیشب چه قدر خوابیدی؟
  • He was diagnosed with a sleep disorder.   بیماری او اختلال خواب تشخیص داده شده است
  • Her roommate talks/walks in her sleep.   هم اتاقی او در خواب حرف می زند
  • The baby cried himself to sleep.   بچه آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
  • She sang the baby to sleep.   او برای بچه لالایی خواند تا بخوابد

2- a period of sleep especially of a particular kind

2- یک دوره خواب مخصوصا از یک نوع خاص

  • The noise woke her from a deep/light sleep.   آن صدا او را از خواب عمیق/ سبک بیدار کرد
  • Sometimes all you need to feel better is a good night’s sleep.   گاهی اوقات تمام چیزی که نیاز داری تا حس بهتری داشته باشی ، یک خواب شبانه خوب و راحت است
  • I think I’ll go to my bedroom and have a sleep.   من فکر می کنم که به رختخواب خواهم رفت و می خوابم

3- the dry substance that sometimes forms in the corners of your eyes while you are sleeping

3- ماده ای خشک که گاهی اوقات حین خواب در گوشه چشم ها جمع می شود / قی

  • He woke up and rubbed the sleep out of his eyes.   او از خواب بیدار شد و قی چشمهایش را پاک کرد

چند اصطلاح رایج با کلمه Sleep (در حالت اسم)

  • Get to sleep   به خواب رفتن
  • Go to sleep   به خواب رفتن
  • In your sleep   چشم بسته کاری را انجام دادن (معمولا به خاطر مهارت در آن کار)
  • Lose sleep over   دل واپس چیزی بودن / از نگرانی نخوابیدن
  • Put to sleep   یک حیوان بیمار یا مجروح را با خوراندن دارو و بدون درد خلاص کردن یا کشتن
  • Put (someone) to sleep   بیهوش کردن بیمار قبل از عمل
  • To get ( someone ) ready to sleep for the night   شخصی را شب برای خوابیدن آماده کردن
  • To make someone fall asleep from boredom   باعث خوابیدن کسی از روی بی حوصلگی شدن

word image 9