خشن در انگلیسی
خشن در انگلیسی معادلهای مختلفی دارد اما رایج ترین آنها دو کلمه rough (راف) و aggressive (اَگرِسیو) هستند البته واژه violent (وایولِنت) و Furious (فیوریِس) هم کاربرد داره. فرقی نمی کند از کدام استفاده کنید اما راف معمولا در رابطه جنسی یا در حالت هایی که معنی زمخت بیشتر مدنظر است کاربرد دارد و متنوع تر از اگرسیو می باشد. فیلم خشن میشه violent movie و دختر خشن به انگلیسی rough girl و سریع و خشن میشه Fast & Furious و بی رحم به انگلیسی میشه Brutal (بروتال) و وحشی به انگلیسی میشه wild (وایلد) و خفن میشه Hot. زوری هم میشه forcefully.
ما در این مطلب با تمرکز روی کلمه راف، نکات گرامری، روش استفاده در جمله و اصطلاحات و هم معنی ها و چند نکته جالب را به طور مختصر آموزش می دهیم.
- rough (خشن)
- تلفظ: (rʌf)
خشن در انگلیسی – شکل های مختلف کلمه rough
- صفت تفضیلی (comparative): rougher (خشن تر)
- صفت عالی (superlative): roughest (خشن ترین)
- فعل زمان حال سوم شخص مفرد (3rd person singular present tense): roughs (خشونت به خرج دادن)
- وجه وصفی معلوم (present participle): roughing (خشن بودن)
- زمان گذشته، اسم مفعول (past tense, past participle): roughed (خشن شده)
Rough دوازده معنی و کاربرد دیگر هم دارد
1- تعریف اول rough در نقش صفت (adjective)
- If a surface is rough, it is uneven and not smooth. وقتی سطحی زبر یا خشن باشد، ناهموار است و صاف نیست
مثال:
- His hands were rough and calloused, from years of karate practice. دستانش به خاطر سال ها تمرین کاراته، زمخت و زبر بودند
- Grace made her way slowly across the rough ground. گریس به آرامی از مسیر ناهموار به راه خود ادامه داد
مترادف های rough (خشن) در این حالت عبارتند از:
- uneven (ناهموار)
- broken (شکسته، جدا،منقطع)
- rocky (سخت)
- rugged (زبر)
- roughness (زبری): اسم غیر قابل شمارش (uncountable noun)
مثال:
- She rested her cheek against the roughness of his jacket. علی رغم زبری ژاکت پسر، او گونه اش را رویش گذاشت
2- تعریف دوم rough در نقش صفت (adjective)
You say that people or their actions are rough when they use too much force and not enough care or gentleness. وقتی کسی از زور و خشونت زیادی استفاده می کند یا به اندازه کافی مهربان نیست، به او صفت خشن را نسبت می دهید
مثال:
- Rugby’s a rough game at the best of times. بازی راگبی در بهترین شرایط بازی خشنی محسوب می شود
- They have complained of discrimination and occasional rough treatment. آنها به خاطر تبعیض و رفتار خشن گاه به گاه، شکایت کرده اند
مترادف های rough (خشن) در این حالت عبارتند از:
- boisterous (زبر)
- hard (سفت و سخت)
- tough (دشوار)
- aggressive (خشن)
- forcefully (به زور)
- abruptly (به تندی)
- violently (به شدت)
- aggressively (به طور خشونت آمیز)
- roughness (سختی، زبری)
- roughly (با خشونت، به سختی) قید (adverb)
مثال:
- A hand roughly pushed him aside. دستی با خشونت او را کنار زد
- He regretted his roughness. او از خشونتش پشیمان شد
3- تعریف سوم rough در نقش صفت (adjective)
A rough area, city, school, or other place is unpleasant and dangerous because there is a lot of violence or crime there. منطقه، شهر، مدرسه و یا مکان های ناهنجار جاهایی هستند که خطرناک و ناامن اند، چون در آنجا خشونت یا جرم و جنایت زیادی وجود دارد
مثال:
- It was quite a rough part of our town. این منطقه، بخش ناهنجار و پر خشونت شهر ما بود
4- تعریف چهارم rough در نقش صفت (adjective)
If you say that someone has had a rough time, you mean that they have had some difficult or unpleasant experiences. وقتی می گویید کسی دوره سختی داشته، به این معنی است که او تجربه های دشوار یا ناخوشایندی داشته است
- All women have a rough time in our society. همه زنان در جامعه ما دوره سختی دارند
- Tomorrow, he knew, would be a rough day. او می دانست که فردا روز سختی خواهد بود
مترادف های rough (خشن) در این حالت عبارتند از:
- unpleasant (ناخوشایند)
- hard (سخت)
- difficult (دشوار)
- tough (سخت، سرسخت)
5-تعریف پنجم rough در نقش صفت (صفت مرتبط با فعل)
If you feel rough, you feel ill. اگر احساس ناخوشی دارید، یعنی احساس می کنید که بیمار شده اید
مثال:
- The virus won’t go away and the lad is still feeling a bit rough. ویروس از بدنش بیرون نمی رود و پسرک هنوز کمی احساس ضعف دارد
مترادف های rough (خشن) در این حالت عبارتند از:
- unwell (ناخوش)
- poorly (ضعیف) (عامیانه یا informal)
- ill (بیمار)
- upset (ناراحتی)
6- تعریف ششم rough در نقش صفت (adjective)
A rough calculation or guess is approximately correct, but not exact. یک محاسبه یا حدس تقریبی، چیزیست که تا حدودی درست است اما کاملا دقیق نیست
مثال:
- We were only able to make a rough estimate of how much fuel would be required. ما فقط توانستیم از مقدار سوخت مورد نیازمان برآوردی تقریبی تخمین بزنیم
- As a rough guide, a horse needs 2.5 per cent of his body weight in food every day. به عنوان یک راهنمای تقریبی، یک اسب هر روز به اندازه دو و نیم درصد از وزن بدنش به غذا نیاز دارد
مترادف های rough در این حالت عبارتند از:
- approximate (تقریبی)
- estimated (تخمینی)
- vague (نامعلوم)
- ballpark (تقریبی)
- roughly (تقریبا)- قید
- approximately (تقریبا)
- about (حدودا)
- around (حدودا)
- close to (تقریبا)
مثال:
- Gambling and tourism pay roughly half the entire state budget. قمار و گردشگری تقریبا نیمی از کل بودجه دولت را تامین می کنند
- Ukraine is roughly equal to France in size and population. اوکراین از نظر اندازه و جمعیت تقریبا با فرانسه برابر است
- …a period of very roughly 30 million years. یک دوره تقریبا 30 میلیون ساله
7- تعریف هفتم rough در نقش صفت (adjective)
If you give someone a rough idea, description, or drawing of something, you indicate only the most important features, without much detail. اگر به کسی یک ایده، توضیح یا طرح کلی و اولیه بدهید، یعنی مهمترین ویژگی های آن طرح را بدون ذکر جزئیات بیشتر نشان داده اید
مثال:
- I’ve got a rough idea of what he looks like. من یک ایده کلی درباره اینکه او چه شکلی است دارم
- It often helps to make a rough sketch showing where the vehicles were. آماده سازی طرح اولیه از محل قرارگیری وسائل نقلیه، اغلب کمک کننده است
مترادف های rough در این حالت عبارتند از:
- vague (مبهم)
- general (کلی)
- sketchy (سطحی، بدون جزئیات)
- imprecise (مبهم، غیر دقیق)
- Roughly (تقریبا، به طور کلی)- قید بعد از فعل
مثال:
- He knew roughly what was about to be said. او تقریبا می دانست که چه چیزی قرار است گفته شود
- Roughly speaking, a scientific humanist is somebody who believes in science and in humanity but not in God. به طور کلی، یک انسان گرای علمی کسی است که به علم و بشریت اعتقاد دارد، اما به خدا اعتقادی ندارد
8- تعریف هشتم rough در نقش صفت
You can say that something is rough when it is not neat and well made. وقتی چیزی تمیز و خوش ساخت نباشد می توانید آن را زمخت خطاب کنید
- a rough wooden table یک میز چوبی زمخت
- chairs set in a rough circle in the middle of the room. صندلی ها به شکل یک دایره ناهمگون در وسط اتاق چیده شده اند
مترادف های rough در این حالت عبارتند از:
- rough-hewn (ناصاف، نتراشیده)
- crude (خام، ناخالص)
- uncut (برش نخورده)
- unpolished (صیقل نیافته)
- roughly (سرسری، بدون دقت و ظرافت)- قید همراه با فعل
مثال:
- Roughly chop the tomatoes and add them to the casserole. گوجه فرنگی ها را به درشتی خرد کرده و به کاسرول اضافه کنید
- houses, roughly painted white or blue. خانه ها سَرسری با رنگ آبی یا سفید رنگ شده اند
9- تعریف نهم rough در نقش صفت
If the sea or the weather at sea is rough, the weather is windy or stormy and there are very big waves. اگر دریا یا آب و هوا در دریا مواج باشد، یعنی هوا بادی یا طوفانی است و امواج خیلی بزرگی در دریا وجود دارد
مثال:
- A fishing vessel and a cargo ship collided in rough seas. یک کشتی ماهیگیری و یک کشتی باری در دریای مواج با هم برخورد کردند
10- to sleep rough: بد خوابیدن، خواب ناآرام داشتن
11- تعریف rough در نقش فعل (verb)
If you have to rough it, you have to live without the possessions and comforts that you normally have. وقتی مجبورید در شرایط سخت زندگی کنید، یعنی باید بدون اموال و وسایل راحتی که به طور معمول دارید، سر کنید
مثال:
- You won’t be roughing it; each room comes equipped with a telephone and a 3-channel radio. شما شرایط سختی ندارید، هر اتاق به یک تلفن و یک رادیو 3 کاناله مجهز شده است. (فعل)
12- rough justice: ناعادلانه
افعال عبارتی با rough:
- rough out (ایجاد طرح اولیه بدون جزییات)
- rough up (کسی را کتک زدن، بدرفتاری کردن، خشن شدن)
دیدگاهتان را بنویسید