با استفاده از این اصطلاحات شگفت انگیز به زبان انگلیسی رنگ و رویی اضافه کنید. با به کار بردن روزی تنها یکی از اصطلاحات انگلیسی جدید، دانش آموزان تان را به حدس زدن وادارید! در زیر، فهرست اصطلاحات انگلیسی در ارتباط با رنگ را داریم:
اصطلاحات انگلیسی در مورد رنگها
۱- Black & white (سبک سنگین کردن):
همه چیز را در نظر گرفتن و بیش از حد ساده کردن یک موضوع. قضاوت کردن یک چیز تنها به صورت یک حالت یا حالت دیگر، خوب یا بد
- Our boss always thinks that everything is straightforward, but he doesn’t realize that this whole situation is not as black and white as he thinks! رییس مون فکر میکنه همه چیز سر راسته، ولی متوجه این نمیشه که همه ی ماجرا به سادگی ای که فکر میکنه نیست
۲- Put something down in black and white :
نوشتن چیزی روی کاغذ به منظور تایید یا مستند سازی
- I don’t understand why you don’t believe me! Look, it’s written here in black and white! من نمیفهمم چرا به من اعتماد نداری! نگاه کن، مدرکش موجوده
۳- Black as night (تاریکی ظلمات):
مکانی بسیار تاریک، هنگامی که به سختی میشود چیزی دید
- We had another power cut last night; it was as black as night in our house. We didn’t even have any candles! دیشب هم مجددا برق رفت؛ تو خونه ی ما تاریکی ظلمات بود. ما حتی هیچ شمعی نداشتیم
۴- Black and blue (سیاه و کبود):
جهت توصیف کبودی شدید استفاده میشود
- John’s face was black and blue after the boxing match. صورت جان پس از مسابقه ی بوکس سیاه و کبود شده بود
۵- Black eye :
یک کبودی در نزدیکی چشم فردی
- Fred came home with a horrible black eye today, but he won’t tell us what happened! امروز فرد با ی چشم کبود وحشتناک اومد خونه؛ ولی بهمون نمیگه چه اتفاقی افتاده
۶- Black out :
به معنای تاریکی، خواه با کم کردن یا خاموش کردن نور یا بیهوش شدن است
- We had a huge black out here last night, the whole town was out of power for about 7 hours! شب گذشته تاریکی شدیدی را در اینجا تجربه کردیم، تمام شهر برای ۷ ساعت برق نداشت
۷- Black as skillet :
برای توصیف چیزی بسیار کثیف و پوشیده از لکه های تیره به کار میرود
- My hands and clothes were as black as a skillet, and I was only halfway through cleaning your garage! تازه تمیز کردن گاراژ خونتون نصف شده بود، که دست ها و لباس ها به سیاهی نفت شده بود
۸- Black market (بازار سیاه):
این واژه به اماکنی اطلاق میشود که در آن ها خرید و فروش غیرقانونی کالاها، به منظور سود بیشتر، صورت میگیرد
- Jerry used to sell cigarettes from South America on the black market! جری یه مدت سیگار هایی از آمریکای جنوبی رو در بازار سیاه می فروخت
۹- Blackball someone :
نادیده گرفتن و تحریم اجتماعی یک نفر، دوری کردن از آن ها
- Their company has been blackballed ever since that scandal was all over the newspapers. No one wants to do business with them anymore. بعد از انتشار اون رسوایی در روزنامه ها، شرکت اونها منزوی شد. زین پس، کسی تمایل به تجارت با آن ها را ندارد
۱۰- Blacklist someone (لیست سیاه):
درج نام افراد در یک فهرست، در صورتی که هر گونه قوانینی را زیر پا بگذارند، و از داشتن فرصت دوباره ی شراکت محروم شوند
- “I was in a lot of debt a while ago, and was unable to pay it all back, so I’ve been blacklisted. I’m not allowed to get a mortgage in my own name. مدتی پیش به شدت بدهکار بودم، و نمیتوانستم همه ی آن را باز گردانم، بنابراین در لیست سیاه قرار گرفتم. اجازه ندارم به نام خودم وام بگیرم
۱۱- pot kettle black (دیگ به دیگچه میگه روت سیاه):
این ضرب المثل هنگامی به کار میرود که فردی که ریاکارانه دیگری را متهم کرده و یا نقد میکند، درست به اندازه ی آن شخص مقصر باشد
- She kept telling me that I shouldn’t do that, but that’s like the pot calling the kettle black, as she does it herself too! مدام به من میگفت اون کار رو انجام ندم،؛ اما، مثل این میمونه که دیگ به دیگچه بگه روت سیاه! چون خودش همون کار رو انجام میده
۱۲- Blackmail someone :
اخاذی و باج گرفتن از دیگران با استفاده از اسرار شان در برابر آن ها و تهدید به افشای این اسرار به پیش دیگران
- He has been blackmailing me for months with some photos that I didn’t know he had. I need someone to help me stop him! چند ماهی میشه که با عکس هایی که فکر نمیکردم داشته باشه، تهدیدم میکنه. به کسی نیاز دارم که بهم کمک کنه جلوش رو بگیرم
۱۳- In someone’s black books (لکه ی ننگ):
مایه ی بی آبرویی یا ننگ کسی بودن
- After that argument yesterday, I assure you he will be in a lot of people’s black books for quite some time! بعد از اون بحث دیروز، بهت اطمینان میدم برای یک مدت قابل توجهی، مایه ننگ بقیه هست
۱۴- Black tie event/affair:
یک مجلس رسمی که در آن آقایان، پاپیون های مشکی به همراه کت و شلوار یا کت شام میپوشند.
- The award’s ceremony will be a black tie event, so I’ll have to buy a smart suit. My wife is going to wear her purple ball gown. جشن مربوط به جایزه رسمی خواهد بود؛ بنابراین، باید لباسی هوشمندانه خریداری کنم. همسرم قرار هست لباس شب بنفش رنگش رو بپوشه
۱۵- Black sheep (وصله ی ناجور):
جهت توصیف فردی که عجیب و غریب یک گروه محسوب میشود و با افرادی که در اطرافش هستند تناسبی ندارد. این ]اصطلاح[ جهت توصیف کسی که مایه ی ننگ و آبروریزی گروهی میباشد نیز، به کار میرود
- I have always been the black sheep in my family, I have a completely different personality to all of them, and we don’t even look the same! همیشه گوسفند سیاه خانواده مون بودم، شخصیت کاملا متفاوتی در مقایسه با همه اونها دارم، و حتی ظاهر مشابهی هم نداریم
۱۶- In the black :
به معنای موفقیت یا سودآور
- Their company has been in the black ever since the new CEO took over, and changed it all around! شرکت آنها از زمان رایج شدن CEO جدید، سودآور بوده و تماما تغییر کرده
۱۷- Pitch black :
واژه ی دیگری برای مکانی که بسیار تاریک است و شما قادر به دیدن چیزی نیستید
- I was afraid to go downstairs, the whole house was pitch black, and very quiet. می ترسیدم از راه پله ها برم پایین، همه جای خونه خیلی تاریک و ساکت بود
۱۸- Out of the blue :
بدون هشدار قبلی از ناکجا آباد ظاهر شدن، اتفاق افتادن بر حسب اتفاق یا غافل گیری تصادفی
- You won’t believe it but Sarah called me out of the blue yesterday, and told me she’s coming to visit! How unexpected! شاید باورت نشه، ولی سارا (Sarah) دیروز یکهو باهام تماس گرفت و گفت به دیدارمون میاد! چه غیر منتظره
۱۹- Blue pencil :
سانسور کردن چیزی و یا محدود کردن اطلاعاتی که به اشتراک گذاشته میشوند
- The reports about how soldiers were being treated abroad had been blue-penciled by the authorities. گزارش هایی در باب چگونگی رفتار با سربازان در خارج از کشور، از جانب مسئولین، سانسور شده اند.
۲۰- A blue-eyed boy (آقا زاده):
توصیفی نقادانه از پسر یا مردی جوان که همواره از جانب مسئولین بالادست، مورد الطاف خاصی واقع میشود
- He is such a blue-eyed boy! I don’t like that the manager always treats him as if he is special, it is not fair on the rest of us! عجب پسر چشم آبی ای هست! خوشم نمیاد که مدیر همیشه طوری باهاش رفتار میکنه که انگار خاصه، نسبت به بقیه ی ما منصفانه نیست!
۲۱- A bolt from the blue :
هنگام دریافت غیر منتظره اخبار ناگوار
- It was a complete bolt from the blue for us, we had no idea that they were having problems, let alone getting divorced! کاملا شوکه شدیم، ما فکر نمی کردیم اونها مشکلی داشته باشن، چه برسه به اینکه طلاق بگیرن
۲۲- Blue blood :
جهت توصیف فردی از یک خانواده ی نجیب، اشرافی یا ثروتمند به کار می رود
- Many of the blue bloods in our town were invited to the royal wedding. بسیاری از نجیب زادگان شهر به عروسی سلطنتی دعوت شدند
۲۳- Blue ribbon :
کیفیت برتر یا متمایز بودن، بهترین یک مجموعه
- A blue ribbon panel of experts were invited to investigate the extraordinary remains. هیئتی خبره از متخصصین به منظور بررسی بقایای خارق العاده دعوت شدند
۲۴- Talk a blue streak (حرّافی کردن):
هنگامی که شخصی زیاد و سریع صحبت میکند
- The woman in the hospital bed next to me talked a blue streak all day. I don’t where she got the energy from! خانمی که روی تخت کناری من در بیمارستان بود همه ی روز مثل رادیوی شکسته حرف میزد. نمیدونم انرژیش رو از کجا میگرفت
۲۵- Fell blue :
هنگامی که فردی احساس افسرده یا ناراضی کند یا این گونه به نظر برسد
- What’s that the matter with you today? You seem really blue. Is there something you’d like to talk about? امروز چته تو؟ سر حال نیستی. چیزی هست که بخوای در موردش صحبت کنی؟
۲۶- Blue in the face :
تلاش بسیار برای جلب موافقت یک نفر که عمدتا به شکست منجر میشود
- I kept trying to convince him that it was a good idea until I was blue in the face, but he’s so stubborn, he just kept disagreeing with me! انقدری که تلاش کردم راضیش کنم که ایده ی خوبی هست، پدرم درومد؛ ولی، خیلی سفت و سخته، مدام باهام مخالفت میکرد
۲۷- Once in a blue moon (سالی ی بار):
اتفاق افتادن به شکلی بسیار نادر، یا یک بار در طول زندگی
- My sister is working in Africa, she hardly ever has the time to call us. My parents only hear from her once in a blue moon. خواهرم توی آفریقا کار میکنه، به ندرت پیش میاد وقت تماس گرفتن باهامون رو پیدا کنه. پدر و مادرم سالی ی بار ازش با خبر میشن
۲۸- Men/boys in blue :
به منظور توصیف پلیس، به خاطر رنگ یونیفورم شان، استفاده میشود
- I saw the boys in blue outside our neighbor’s house last night. I hope everything is okay. دیشب پلیس ها رو جلوی خونه ی همسایه مون دیدم. امیدوارم همه چی رو به راه باشه
۲۹- Blue collar :
جهت توصیف افراد کارگر یا کارگران کارخانه به کار میرود
- The got rid of a lot of the blue-collar workers during the recession. I would say they definitely suffered the most.
آنها طی (دوران) رکود اقتصادی، از شر تعداد زیادی از کارگرانشون خلاص شدند. میتوانم به جرات بگم بیشترین رنج را، همین کارگران متحمل شدند.
۳۰- Browned off :
کلافه یا آزرده شدن از جانب کسی یا چیزی
- I’m always browned off when he comes to visit. He doesn’t like doing anything, and he hardly ever talks to anyone!
هر موقع میاد به دیدارمون کلافه میشم. پایه ی انجام هیچ کاری نیست و به ندرت با کسی حرف میزنه!
۳۱- To be colorless :
جهت توصیف شخصی دچار فقدان شخصیت که بسیار خسته کننده است، به کار میرود
- It’s really hard to make conversation with her. She’s just really dull and colorless. به سختی میشه باهاش گفت و گو کرد. اون واقعاً احمق و ** هست
۳۲- Off color :
هنگامی که شخص در بهترین حالت خود نباشد، بیمار یا موذب
- He’s been really off color for the past few days, I think I might have to take him to the doctor. اون در چند روز اخیر واقعاً سر حال نبوده، فکر میکنم باید ببرمش دکتر
۳۳- To give/lend colour to :
کمک به اعتبار بیشتر و سهولت باور پذیری یک ماجرا یا توضیح و یا همراهی آن ها با چیزی
- The broken window and missing items lent colour to her story that someone had robbed her house. پنجره های شکسته و اشیای گم شده، به داستان اینکه کسی از خونه ش سرقت کرده باشه رنگی داد
۳۴- Sail under false colors :
تظاهر فردی به چیزی که نیست
- Our team leader seems to be sailing under false colors, I don’t think he really understands what he’s supposed to be doing!” رهبر گروهمون به نظر متظاهر میاد، فکر نمیکنم واقعاً متوجه کاری که باید انجام بده باشه
۳۵- Local colour:
به منظور توصیف ویژگی های سنتی یک مکان که خاصیت منحصر به فرد آن را میسازد
- The weekend vegetable market added much local colour to the small town. بازارچه ی آخر هفته ی سبزیجات، رنگ و بوی فراوانی به شهر بخشیده است
۳۶- A highly colored report :
به گزارشی اغراق شده یا دارای دیدگاهی جانب دارانه اشاره دارد
- The highly colored burglary report had to be rewritten when they found out that the police officer who wrote it was a relative of the family. از آنجا که فهمیدند پلیسی که گزارش جانب دارانه ی سرقت را نوشته، از بستگان خانواده بوده، بایستی مجددا نوشته شود
۳۷- See someone’s true colors (اون روی خودش رو نشون داد):
فهمیدن شخصیت واقعی یک شخص، معمولا برای اولین مرتبه
- I thought I knew her so well, but it was only until I asked her for the money she owed me that I saw her true colors. فکر میکردم خیلی خوب میشناسمش؛ اما، فقط تا زمانی که ازش درخواست پول کردم و شخصیت واقعیش رو نشون داد
۳۸- See the colour of someone’s money (گوشه ی اسکناس رو دید):
اثبات کردن اینکه فردی پول کافی برای چیزی دارد
- The antiques dealer wouldn’t let me touch the items I’d agreed to purchase, until he saw the colour of my money. دلال عتیقه جات اجازه ی دست زدن به وسایلی که قصد خریدشون رو داشتم بهم نداد، تا اینکه پول هام به چشمش خورد
۳۹- Chase rainbows :
هنگامی که فردی برای دستیابی به چیزی دشوار یا نا ممکن تلاش میکند
- My brother doesn’t think realistically. He’ll never get a decent job if he just chases rainbows all the time. برادر من واقع بینانه فکر نمیکند. اگه همینطور فقط الکی تلاش کنه هیچ وقت شغل مناسبی پیدا نمیکنه
۴۰- To show one’s true colors:
افشا کردن طبیعت حقیقی کسی
- When he got so angry at her in front of everybody, he showed his true colors. وقتی که جلوی بقیه از دستش خیلی عصبانی شد، طبیعت واقعی خودش رو نشون داد
۴۱- With flying colors:
تکمیل کاری با بهترین تفاوت ها و نتایج عالی
- I didn’t think she would do so well in the final exam, but she passed it with flying colors! فکر نمیکردم امتحان نهاییش رو خوب بده؛ ولی، عالی امتحان داد
۴۲- Dyed-in-the-wool:
به منظور توصیف کسی یا چیزی که ثابت هستند (مانند پشمی که به رنگی خاص درآمده است.)
- My father has always been a dyed-in-the-wool conservative, and I know he will never change. پدرم همیشه و به شکل ثابتی محافظه کار بوده و میدونستم که هیچ وقت تغییر نمیکنه
۴۳- To paint in bright / dark colors :
توصیف چیزی با حالتی تحسین کننده (روشن) یا سرزنش کننده (تیره)
- John was struggling financially after moving home, but he painted everything in the brightest colors, and made it look like he was absolutely fine! جان وقتی به خانه ش رفت، درگیر مسائل اقتصادی بود؛ اما، ظاهرش رو به خوبی حفظ کرده بود و کاری کرد که به نظر همه چیز کاملا مناسب به نظر برسد
۴۴- To be kept in the dark (راز سر به مهر):
نگهداری یک راز از کسی، محافظت از حقیقت
- He kept everyone in the dark about the true extent of his illness. نذاشت کسی چیزی درباره ماهیت اصلی بیماریش بفهمه
۴۵- To be green (فرد خام):
جهت توصیف فردی نابالغ یا بی تجربه استفاده می شود
- He can be rather green sometimes. I don’t think he’s ready to be promoted to a higher position yet. گاهی اوقات می تونه خام باشه. فکر نمیکنم برای ارتقاء به جایگاهی بالاتر هنوز آماده باشه
۴۶- Green with envy :
به منظور توصیف فردی بسیار حسود و مملو از حسادت
- When we were children, my older brother always used to get green with envy if my dad bought something for me and not for him. وقتی بچه بودیم، برادر بزرگترم همیشه اگه پدرم برام چیزی میخرید ولی برای اون نه، حسادت میکرد
۴۷- Give someone the green light / get the green light (چراغ سبز نشون دادن):
هنگامی که فردی مجاز به ادامه دادن یک کار میشود و یا اجازه ی انجام آن را دارد
- We have been given the green the light by the Marketing Executive to go ahead with the new advertising campaign. بازاریابی اجرایی، به ما برای پیوستن به پویش تبلیغاتی تازه، چراغ سبز نشان داد
۴۸- Grass is always greener on the other side (مرغ همسایه غازه):
جهت توصیف مکانی که از محل کنونی شما دورتر و بهتر بوده یا موقعیت فرد دیگری که تفاوت بسیاری با شرایط شما دارد، استفاده می شود
- He realized that the grass is always greener on the other side when he saw that his new job wasn’t perfect, and had its own problems too. هنگامی که دید شغل جدیدش بی نقص نبوده و مشکلات خودش را نیز دارد، فهمید که مرغ همسایه غازه
۴۹- Green belt :
محوطه ای از زمین های کشاورزی و درختان در اطراف یک شهر
- Our city has a policy of increasing the green belt around it. شهر ما سیاستی مبنی بر افزایش کمربند سبز اطراف خودش را دارد
۵۰- Green thumb/green finger (دستش میگیره/ برکت داره):
برای توصیف فردی با استعداد باغبانی، توانایی پرورش گیاهان، به کار میرود
- This garden used to look so beautiful when my mum lived here. She definitely had a green thumb. I wish I did too! این باغچه وقتی مامانم اینجا زندگی میکرد خیلی زیبا بود. قطعا مامانم دست سبزی داشت. کاش من هم داشتم
۵۱- A grey area :
چیزی که به وضوح مشخص نشده، و هنوز سر “سیاه یا سفید” بودن آن بحث وجود دارد، نه یک راه مشخص
- Some of the current rules surrounding bedroom tax in the UK seem to be in a grey area, as many residents disagree with its determining factors. برخی از قوانین کنونی در انگلستان، پیرامون مالیات اتاق خواب در هاله ای ابهام قرار داره، از اونجایی که شهروندان بسیاری با فاکتور های معین کننده ی آن مخالفت می کنند
۵۲- A golden opportunity (فرصت طلایی):
فرصتی که ممکن است دیگر پیش نیاید
- Think carefully about what you’re going to do, this is a golden opportunity, and you don’t want to mess it up! به اینکه میخوای چیکار کنی با دقت فکر کن. این یک فرصت طلاییه و تو نمیخوای که خرابش کنی
۵۳- A golden handshake :
مقدار فراوانی پول که به مدیر یا متصدی در حال بازنشسته شدن یا کارگر مازاد می پردازند
- The company Chairman received a huge golden handshake when he retired. رئیس هیئت مدیره ی کارخانه، مبلغ قابل توجهی را هنگام بازنشستگی اش دریافت کرد
۵۴- Golden boy :
این واژه به مرد جوانی اطلاق میشود که برای مهارت بی نظیرش، به ویژه در ورزش، نمونه شده است
- By many of his fans, Wayne Rooney is seen as the golden boy of his football team. وین رونی (Wayne Rooney)، از جانب بسیاری از طرفدارانش، پسر طلایی تیم فوتبال خودش است
۵۵- Tickled pink :
بسیار خشنود، ذوق زده یا خوشحال شدن به خاطر موضوعی
- Anna was tickled pink that her fiancé had made such an effort for her birthday. آنا از تلاشی که نامزدش برای تولد او کرده بود، گونه هایش گل انداخت
۵۶- See pink elephants :
هنگامی که فرد چیز هایی را میبیند که واقعاً وجود خارجی ندارند، چرا که در تصورات او هستند
- Anyone who hears his story thinks he sees pink elephants. It’s just such a far-fetched story, and very hard to believe. هر کی داستان اون رو میشنوه حس میکنه خواب دیده. داستان بعیدی هست و خیلی سخت میشه باورش کرد
۵۷- Pink slip :
تذکری مبنی بر پایان یک کار
- They gave me my pink slip last week, so I’ve got to find a new job now. هفته گذشته بهم هشدار دادن؛ بنابراین، حالا باید دنبال کار تازه ای باشم
۵۸- In the pink of something :
به معنای صحت و سلامت کامل
- My grandmother looked ever so well when I saw her, she was in the pink of condition. وقتی مادربزرگم رو دیدم از همیشه بهتر به نظر میرسید، در بهترین شرایطش بود
۵۹- To be shown the red card (کارت قرمز گرفتن):
از واژه شناسی فوتبال منشأ میگیرد و به معنای اخراج از شغل تان است
- The company Accountant was shown the red card, after they found out he was using company money for personal gain. به حسابدار کارخانه، پس از آنکه فهمیدند از پول کارخانه برای منافع شخصی بهره میبرده، کارت قرمز نشان دادند
۶۰- To be in the red :
چک بی محل کشیدن، بدهکار بانک بودن، به موسسه ای مبلغی بدهکار بودن
- I’ve got three credit card bills to pay off at the moment. I hate being in the red! در همین لحظه، سه تا قبض کارت اعتباری دارم که باید پرداخت کنم. از بدهکار بودن متنفرم
۶۱- To be out of the red :
از قرض خارج شدن
- Our company is finally out of the red now. We’ve managed to pay back our loan, and now we’re making profit! شرکت ما بالاخره از قرض خارج شد. تونستیم بازپرداخت وام مون رو مدیریت کنیم و حالا داریم سود میکنیم
۶۲- A red flag :
علامتی مبنی بر اینکه چیزی بهینه یا به درستی کار نمیکند
- The fallen trees along the road raised a red flag for the safety inspectors. درختانی که در میان جاده افتاده بودند، زنگ خطر را برای بازرسان ایمنی به صدا در آوردند
۶۳- Blood red :
جهت توصیف رنگ قرمز عمیق چیزی به کار میرود.
- She was wearing a beautiful cocktail dress with blood red lipstick to match. او لباس مهمانی زیبایی پویشیده بود و رژ لب قرمز هماهنگ با آن زده بود.
۶۴- Beet red :
برای توصیف قرمز تیره نیز به کار میرود، معمولا برای رنگ صورت به کار می رود (از beetroot-چغندر منشا میگیرید)
- I could see my son up on the stage, his little face was beet red! میتونستم پسرم رو روی صحنه ببینم که صورتش مثل تربچه قرمز شده بود!
۶۵- Red hot:
چیزی جدید و هیجان انگیز، ایجاد کننده ی تقاضای فراوان
- The new video game is red-hot. Some fans have been waiting outside stores for days, to get a hold of them! بازی ویدیویی جدید، حسابی داغه. بعضی از طرفداران برای گرفتن یک نسخه از اون، روز ها بیرون فروشگاه ها منتظر موندن!
۶۶- Red herring :
مسئله ی کم اهمیتی که باعث گمراهی دیگران و دور شدن تمرکز از موضوع اصلی میشود
- Unfortunately that witness was just a red herring. She had no justification to her story, and it was a waste of valuable time. شوربختانه اون شاهد فقط حواس ما رو پرت کرد. او هیچ توجیهی برای روایت خودش نداشت و فقط هدر دادن وقت با ارزش بود
۶۷- Catch someone red-handed (مچ گرفتن):
فردی را در حال ارتکاب جرم یا کار نادرستی که نباید انجام دهد، یافتن
- He kept lying to me about where he was going in the evenings, so yesterday I followed him and caught him red-handed. He was with another woman! همیشه درباره اینکه عصر ها کجا میرفت بهم دروغ میگفت، پس دیروز دنبالش کردم و مچش رو گرفتم. با یک زن دیگه بود
۶۸- Red in the face (سرخ شدن از خجالت):
خجالت کشیدن
- I went red in the face when the teacher told me off in front of everyone for arriving late! وقتی که معلم، جلوی همه، من رو به خاطر دیر رسیدن توبیخ کرد، از خجالت سرخ شدم.
۶۹- Red-eye:
سفری که در شب دیرهنگام شروع شده و صبح زود پایان پذیرید
- We had to catch the red-eye flight last night, and I’m completely exhausted now. مجبور شدیم پرواز بامدادی شب گذشته رو سوار بشیم، برای همین، الان خیلی خسته ام
۷۰- Red-letter day :
روزی که به دلیل واقعه ی مهمی به یاد ماندنی شده است
- The day I graduated was a red-letter day for my mum, she still talks about it today! روزی که فارغ التحصیل شدم برای مادرم به یاد موندنی شد، هنوز تا به امروز هم دربارش صحبت میکنه
۷۱- To look through rose-colored/tinted spectacles/glasses (دلش خوشه!):
هنگامی که فردی، مسائل را با نگاهی بیش از حد شادمان و خوش بینانه مینگرد
- Sarah doesn’t understand what it’s like for us. She has always seen everything through rose-tinted glasses because her parents spoilt her so much when she was young! سارا متوجه نمیشه که (شرایط) برای ما چطوره. اون همیشه، چون پدر و مادرش وقتی جوون بود لوسش کردن، زیادی به همه چیز خوش بینه
۷۲- To see red :
واکنش نشان دادن با خشمی غیر قابل کنترل در برابر کسی یا چیزی
- John saw red when he heard someone shouting at his mother. جان وقتی دید کسی بر سر مادرش داد میکشد از کوره در رفت
۷۳- Red tape :
واژه ایست که برای تاخیر بروکراتیک، تشریفات بیش از حد و توجه به قوانین و آئین نامه ها؛ که عمدتا به بی عدالتی در برابر شهروندان عادی منتج میشود، به کار برده میشود.
- I just want to start my own business, but the amount of red tape involved is so frustrating, that it almost makes me want to give up! من فقط میخوام کسب و کار خودم رو راه بندازم، ولی میزان تشریفات زائدی که درگیر ماجراست به حدی خسته کننده هست که تقریبا داره مجبورم میکنه ول کنم
۷۴- To see the red light :
درک نزدیک شدن به خطر. چراغ قرمز به عنوان نشان خطر مورد اشاره واقع شده است
- The doctor warned me for so many years that I should stop smoking, but I didn’t listen. When I had a minor heart attack last year, I saw the red light and realized that I had to quit smoking, and improve my health. پزشک سالهاست که به من بابت ترک سیگار هشدار میدهد؛ اما، من گوش نکردم. وقتی که پارسال، یک حمله ی قلبی خفیف داشتم، چراغ قرمز رو دیدم و فهمیدم که بایستی سیگار رو ترک کنم و سلامتیم رو ارتقاء بدم
۷۵- Paint the town red :
به معنای بیرون رفتن و اوقات بسیار خوبی را در مهمانی سپری کردن
- I’ve managed to get a babysitter for this weekend. Let’s go and paint the town red! تونستم یک پرستار بچه برای این آخر هفته پیدا کنم. بزن بریم بیرون و حالشو ببریم
۷۶- Roll out the red carpet (فرش قرمز پهن کردن):
ملاقات فردی با نهایت احترام و ارائه ی خوش آمدی گرم و صمیمی به ایشان
- When Barack Obama came to visit our school, we rolled out the red carpet for him. وقتی که باراک اوباما برای بازدید مدرسه ی ما اومده بود، براش فرش قرمز پهن کردیم
۷۷- Red-carpet treatment :
(مشابه بالایی) مورد رفتاری خاص یا اشرافی واقع شدن و مورد استقبالی گرم و صمیمی قرار گرفتن
- My aunt always gives us the red-carpet treatment when we go to visit her. عمه ی من، هر وقت که به دیدارش میریم، حسابی ازمون استقبال میکنه
۷۸- The silver screen (پرده ی نقره ای سینما):
واژه ای مربوط به سینما
- Do you fancy going to watch that movie on the silver screen tonight? فکر میکنی امشب بتونی بری اون فیلم رو روی پرده ی نقره ای تماشا کنی؟
۷۹- Born with a silver spoon in one’s mouth (افتادن در ظرف عسل):
به معنای زاده شدن در خانواده ای ثروتمند
- I don’t think Kelly has ever had a job. She was born with a silver spoon in her mouth. فکر نمیکنم کلی تا الان شغلی داشته. اون خانواده ی ثروتمندی داره
۸۰- To be given something on a silver plate/platter :
هنگامی که چیزی با تمام وجود به کسی داده شود (در حالتی استعاری)
- I offered my heart to him on a silver platter, and he turned it down. من قلبم رو با تمام وجود بهش تقدیم کردم ولی اون نپذیرفت
۸۱- As a white sheet (رنگ پریده):
زمانی که فرد در شرایط ترس یا اضطراب فراوان قرار دارد
- Harold are you alright? You’re as white as a sheet, what’s the matter? هارولد خوبی؟ رنگت مثل گچ دیوار شده، چی شده؟
۸۲- Raise a white flag (پرچم سفید صلح، تسلیم شدن):
این به معنای پذیرش شکست از جانب یک طرف و تسلیم جبهه ی مقابل شدن است
- There was such a heated debate going on in the conference room, they wouldn’t back down! I just raised my white flag in the end. (مناظرات داغی در اتاق کنفرانس جریان داشت، آن ها عقب نشینی نمی کردند! در پایان پرچم سفید رو بالا بردم (و تسلیم شدم
۸۳- Whitewash something (ماست مالی کردن):
سرپوش گذاشتن یا بهانه آوردن بابت کارهای نادرست و اشتباهات
- The government was accused of trying to whitewash the scandal over charity pay-outs. دولت به تلاش جهت سرپوش گذاشتن بر رسوایی با پرداخت هزینه های خیریه متهم شد
۸۴- White elephant (به درد جرز دیوار میخوره):
واژه ای که جهت تملک بی فایده یا چیزی که به دردی نمیخورد، به کار میرود
- My mum bought a new CD player for me, but it’s a white elephant. I don’t need it, I don’t even have any CDs! مامانم ی پخش کننده ی CD نو خریده، ولی به درد جرز لای دیوار میخوره. من بهش نیازی ندارم. من حتی CD ندارم
۸۵- White as a ghost (رنگش مثل گچ سفید شده):
به منظور توصیف فردی که رنگش به دلیل درد، ترس، شوک یا بیماری پریده است
- I didn’t think the movie was that scary, but my sister was as white as a ghost! به نظر من، فیلم اونقدر ترسناک نبود؛ ولی، خواهرم رنگش پریده بود
۸۶- White lie (دروغ مصلحتی):
دروغی کوچک یا بی ضرر که با هدف ادب پیشه کردن و جلوگیری از آسیب به احساسات دیگران، و یا انجام کاری که آنچنان اشتباه نیست، گفته می شود
- I just wanted to get out of work so I told my boss a little white lie, and said I had a doctor’s appointment. فقط میخواستم زودتر از سر کارم خارج بشم، ی دروغ مصلحتی به رییسم گفتم که نوبت دکتر دارم
۸۷- White collar :
این واژه برای کارمندان اداری که به شکل سنتی پیراهن های سفید یقه دار میپوشند، به کار می رود
- We have a lot of vacancies for white-collar workers at the moment, but hardly anyone is applying for them! در حال حاضر خلا جدی کارمندان اداری داریم؛ اما، به ندرت کسی برای آنها اقدام میکند
۸۸- Yellow-bellied :
کسی که بزدل و ترسو به نظر میرسد
- There is no point in asking him what to do. He is a yellow-bellied coward, and won’t stand up for what is right! اینکه از اون بپرسیم چیکار کنیم بی فایدست. اون یک ترسوی بزدله و پای حق نمی ایسته