قلب به انگلیسی می شود Heart (هارت) خدای قلبم میشه God of my heart و صاحب قلبم میشه Owner of my heart و دردونه قلبم میشه unique of my heart و ضربان میشه beat پس ضربان قلبم میشه my heart beat. در این مطلب نکات گرامری، مثالها و 10 حقیقت پشم ریزان معرفی می شوند. از مطالعه لذت ببرید.
البته Heart هفت معنا و کاربرد داره
1-the organ in your chest that sends the blood around your body: عضوی در قفسه سینه که خون را به کل بدن می فرستد. (اسم)
- Isabel’s heart was beating fast with fright. قلب ایزابل به خاطر دعوا تند می زد
- The teacher drew a diagram showing how the blood flows through the heart. معلم یک شکل کشید که نشان می داد چه طور خون از قلب به گردش در می آید
- The bullet missed his heart by a couple of centimeters. تیر با چند سانت اختلاف از کنار قلبِ او رد شد
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- anti-platelet دارو های ضد پلاکت
- blood donor اهداکننده خون
- blood vessel رگ خون
- capillary مویرگ
- immunoglobulin ایمونوگلوبین
- Intravascular داخل رگی
- Jugular سیاهرگ گردن
- Vena رگ
2- used to refer to a person’s character, or the place within a person where feelings or emotions are considered to come from: به شخصیت یک نفر یا محلی که احساسات به آن جا ربط دارد، اشاره می کند/ دل (اسم)
- She has a good heart. او قلب مهربانی دارد
- I love you, and I mean it from the bottom of my heart (= very sincerely). دوستت دارم و این را از ته قلبم می گویم
- I love you with all my heart. با تمام جان و دلم دوستت دارم
- He said he’d never marry but he had a change of heart. او گفت هرگز ازدواج نخواهد کرد، مگر این که احساسات متفاوتی داشته باشد
- Homelessness is a subject very close/dear to her heart. بی خانمانی موضوعی است که به خواسته و احساساتش خیلی نزدیک است
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- heartedness خوش قلبی
- alter ego رفیق شفیق/ یار جانی
- noodle ساده دل
- psyche روح و روان
3- the central or most important part: مرکز یا مهم ترین بخش/ اصل (اسم)
- The demonstrators will march through the heart of the capital. تظاهرکنندگان از قلب پایتخت راهپیمایی خواهند کرد
- A disagreement about boundaries is at the heart of the dispute. اختلاف نظر در مورد مرز ها؛ اصل اختلاف است
- Let’s get to the heart of the matter. بیایید برویم سراغ اصل مطلب
4- the firm central part of a vegetable, especially one with a lot of leaves: بخش مرکزی و سفت سبزیجات مخصوصا آن هایی که برگ های زیادی دارند / مغز (اسم)
- artichoke hearts مغز های کنگر فرنگی
- the heart of a lettuce مغز کاهو
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- based مبنا/ محور
- focal point نقطه کانونی
- Fulcrum پایه/ نقطه اتکا
- Fundament اساس/ بنیاد
- hot button مسئله اصلی یا کانون
- the grandaddy of sth بزرگترین، مهم ترین یا قوی ترین چیز یا شخص در نوع خودش (اصطلاح)
- the name of the game مهم ترین و اساسی ترین نکته در هر موضوعی (اصطلاح)
- make bricks without straw بدون وسایل لازم اقدام به انجام کاری کردن
5- courage, determination, or hope: جرات، عزم و امید ( اسم)
- You’re doing really well – don’t lose heart now. تو داری واقعا خوب پیش می روی، الان خودت را نباز (نا امید نشو)
- Take heart – things can only get better. امید داشته باش، اوضاع بهتر می شود
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- Audacity جسارت / جرات
- Backbone استقامت / اراده
- Balls مصمم/ شجاع
- Boldness گستاخی / بی باکی
- Daring جرات/ شهامت
- derring-do جسور
- Dutch courage شجاعت از روی مستی
- Fearlessness نترسی
- fighting spirit روحیه جنگندگی
- grit دل و جرات
- gut دل و جرات
- heroism شجاعت / دلیری
6- a shape, consisting of two half circles next to each other at the top and a V shape at the bottom , often coloured pink or red and used to represent love شکلی که از دو نیم دایره نزدیک به هم که از بالا متصلند و در پایین فرم V دارند، تشکیل شده است. اغلب به رنگ صورتی یا قرمز است و برای ابراز عشق به کار برده می شود . (اسم)
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- Cone مخروط / قیف
- Conical مخروطی / قیفی
- Crescent هلالی شکل
- Dome گنبد / طاق
- half-moon هلالی
- Oval بیضی
- pear-shaped گلابی شکل
- pyramid هرمی
- scalene triangle مثلث مختلف الاضلاع
7- one of the four suits in playing cards , represented by a red heart shape: یکی از چهار خال بازی ورق که با قلب قرمز نمایش داده شده است
- The seven / ace of hearts. هفت/ تک دل
- In this game, a heart beats a club. در این بازی، دل گشنیز را زد
کلمات و عبارات مرتبط با این تعریف
- Blackjack بازی بیست و یک
- Bridge بازی ورق بریج
- bidding حکم کردن
- canasta بازی ورق کاناستا که شبیه رامی است
- card sharp برگ زن
- deal ورق پخش کردن / ورق دادن
- diamond خشت
- pool در بازی ورق همان بانک است
- queen بی بی
- solitaire سرباز
- spade پیک