کلمه Aesthetic در زبان انگلیسی بیشتر به معنی زیبایی شناسی می باشد. البته دو معنی ظریف طبع، وابسته به زیبایی هم میدهد که کاربرد کمتری دارد. در این مطلب تعاریف این کلمه، مترادف ها و روشهای کاربرد آن در جمله را توضیح می دهیم.

  • نوع کلمه: Adjective (صفت)، Noun (اسم)
  • تلفظ: /iːsˈθɛtɪk/

تعریف Aesthetic به انگلیسی در نقش صفت

1- Of, relating to, or dealing with aesthetics or the beautiful.  چیزی که متعلق، مرتبط یا در تماس با زیبایی شناسی یا زیبایی است

مثال:

  • Aesthetic theories   نظریات زیبایی شناسی

2- ARTISTIC  هنری

مثال:

  • A work of aesthetic value.  اثری با ارزش هنری

3- Pleasing in appearance: ATTRACTIVE   چیزی که ظاهر دلپذیری دارد، جذاب.

مثال:

  • … easy-to-use keyboards, clear graphics, and other ergonomic and aesthetic features.  صفحه کلیدهایی با استفاده آسان، گرافیک واضح و سایر ویژگیهای ارگونومیک و جذاب

4- appreciative of, responsive to, or zealous about the beautiful. Also responsive to or appreciative of what is pleasurable to the senses.

قدردان، علاقمند و یا مشتاق زیبایی بودن. همچنین علاقمندی به و قدردانی از چیزی که برای حواس پنجگانه لذت بخش است.

مثال:

  • His aesthetic sensibility.   درک زیبایی شناختی او

5- Done or made to improve a person’s appearance or to correct defects in a person’s appearance.   چیزی که برای بهبود ظاهر یک شخص یا اصلاح عیب و نقصهای ظاهری او انجام یا ساخته شده است

مثال:

  • Aesthetic plastic surgery.   جراحی پلاستیک زیبایی

تعریف Aesthetic به انگلیسی در نقش اسم

1- (Aesthetics): plural in form but singular or plural in construction : a branch of philosophy dealing with the nature of beauty, art, and taste and with the creation and appreciation of beauty.

1- (زیبایی شناسی)در ظاهر اسم جمع است اما از نظر ساختاری می تواند معنای مفرد یا جمع داشته باشد: شاخه ای از فلسفه که به ماهیت زیبایی، هنر و سلیقه و خلق و درک زیبایی می پردازد.

2- A particular theory or conception of beauty or art: a particular taste for or approach to what is pleasing to the senses and especially sight.

2- نظریه یا تصور خاصی درباره هنر: ذوق یا رویکردی خاص درباره آنچه که برای حواس پنجگانه و به ویژه حس بینایی خوشایند است.

مثال:

  • Modernist aesthetics   زیبایی شناسی نوگرا

3- Aesthetics also esthetics plural: a pleasing appearance or effect: BEAUTY.

3- aesthetics و همچنین esthetics به شکل جمع: به معنای ظاهر یا جلوه دلپذیر: زیبایی

مثال:

  • Appreciated the aesthetics of the gemstones.  به خاطر زیبایی سنگهای قیمتی ممنون بود

آیا می دانستید؟

Aesthetic در نقش اسم اغلب به صورت جمع یعنی aesthetics به کار می رود و در این حالت می تواند به هنر و زیبایی و به خصوص به این سوال اشاره کند که چه چیزی باعث می شود چیزی زیبا یا جالب توجه باشد. به مثال زیر توجه کنید:

Although he could extemporize animatedly about the history of the valve seat grinder, or the art of ropemaking, or how long it took to manually drill blast holes into a deposit of coal, aesthetics were another matter. The unlikely beauty of his rusty treasures defied elaboration.

با اینکه می توانست فی البداهه و پر شور و حرارت درباره تاریخچه آسیاب صندلی سوپاپ، یا هنر طناب‌ بافی و یا مدت زمان حفر دستی چاله های انفجاری در ته نشین های ذغال سنگ توضیح بدهد؛ ولی هنر و زیبایی بحث دیگری بود. زیبایی باورنکردنی گنجینه های زنگ زده اش، شرح و بسط مساله را به چالش می کشید.

حالا ممکن است بپرسید که کلمه aesthetics جمع است یا مفرد؟ این کلمه هم می تواند معنای مفرد داشته باشد و هم معنای جمع. aesthetics به عنوان اسم جمع مترادف با کلمه beauty به معنای زیبا است.

مثال:

  • For reasons of economy and aesthetics, though, most of the house was stick built and perfectly cozy.  به دلایل اقتصادی و بحث زیبایی، بیشتر خانه از جنس چوب و کاملا دنج بود

یادتان باشد ما نمی توانیم بگوییم فلان چیز aesthetic است، چون aesthetic یا aesthetics کلماتی برای اشاره به “زیبایی” هستند. بنابراین وقتی می گوییم چیزی aesthetically pleasing است؛ یعنی بسیار زیباست. Aesthetically unattractive هم یعنی چیزی به لحاظ زیبایی غیرجذاب است.

مترادفهای کلمه Aesthetic در نقش صفت

  • attractive جذاب
  • beauteous زیبا، قشنگ
  • beautiful زیبا
  • bonny [chiefly British] جذاب، زیبا (عمدتا بریتانیایی)
  • bonnie زیبا، دلپذیر
  • comely زیبا، خوش منظر، خوشرو
  • cute زیبا، قشنگ
  • fair زیبا، لطیف
  • fetching دلربا
  • good خوب
  • good-looking خوشرو، قشنگ
  • goodly خوب، زیبا، قشنگ
  • gorgeous جذاب
  • handsome خوش قیافه
  • lovely دوست داشتنی
  • lovesome محبوب، مطبوع
  • pretty زیبا
  • ravishing هیجان انگیز
  • seemly خوش منظر، دلپذیر
  • slightly زیبا
  • stunning خیره کننده
  • well-favored زیبا، خوش ترکیب، خوشگل

مترادفهای کلمه Aesthetic در نقش اسم

  • attractiveness جذابیت
  • beauteousness زیبایی
  • beautifulness زیبایی
  • beauty زیبایی
  • comeliness زیبایی
  • cuteness قشنگی، زیبایی
  • fairness خوبرویی، خوش ظاهری، زیبایی
  • gorgeousness جذابیت
  • handsomeness خوش تیپی
  • loveliness دوست داشتنی بودن
  • prettiness زیبایی
  • sightlines دیدنی بودن

جملات نمونه

در نقش صفت:

  • My generation has an annoying penchant for treating luxuries as necessities and turning guilty pleasures into aesthetic and even moral touchstones.  نسل من تمایل آزاردهنده ای برای در نظر گرفتن تجملات به عنوان یک ضرورت و تبدیل لذتهای گناه آلود به زیبایی و حتی سنگ محکهای اخلاقی دارد
  • I suppose that jazz listening and prizefight watching are my two most passionate avocations, and this is largely so because the origins of my aesthetic urges are in the black working class.  گمان می کنم گوش دادن به موسیقی جاز و تماشای مشت زنی حرفه ای دو مورد از پر شور و حرارت ترین سرگرمیهای من هستند و این اتفاق تا حد زیادی به این دلیل است که منشأ تمایلات زیبایی‌ شناختی من در طبقه کارگر سیاه پوست است
  • There are practical as well as aesthetic reasons for planting trees.  برای کاشت درخت دلایل علمی و همینطور زیبایی شناختی وجود دارد
  • Making aesthetic improvements to the building  ایجاد اصلاحات زیبایی در ساختمان

در نقش اسم:

  • Aesthetics is an important part of Greek philosophy.  زیبایی شناسی بخش مهمی از فلسفه یونان است
  • The aesthetics of the gemstones   زیبایی سنگهای قیمتی